چیزی در جیبش صدا داد و تکان خورد،
گوشی موبایلش را در آورد...
وپیامک را خواند:
سلام ، خوبی آقا؟؟
شنیده ام کارشناسی ارشد را هم گرفتی ،
تبریک میگم و همچنان موفق باشی ...
لبخند تلخی زد و گوشی را در جیب شلوارش گذاشت!!
از داخل ساکش دسته ای دی وی دی بیرون آورد،
و بساطش را کنار پیاده رو پهن کرد و بین جمعیت فریاد زد:
دی وی دی هزار...
دی وی دی هزار...
دلنوشــته های یک دیوانـــه ...
منبع : جملــــــــــــــک 3
(دنـــــیایی برای دیوانـــه های یک رو)
نظرات شما عزیزان: