سه نفر بودند ؛
چاقو کشیدند
فـرار نکردم ..!ایـستادم
با مُشت گره کرده...یکی از پشت محکم زد به کمرم
تمام تنم خـــون شد...!!
راستش ...
راستش دروغ گفتــم :(
فقط خواستم
با چشمان درشتت
زُل بزنی به دلنوشـــته ام ، همیـــــن
دیــــــــوانه است دیگر ...
دلنوشــته های یک دیوانـــه ...
منبع : جملــــــــــــــک 3
(دنـــــیایی برای دیوانـــه های یک رو)
نظرات شما عزیزان: